ஐღ ℟⌀ℽÅℌÅ♀♂ஐღ♂♀

تو یه شیرینی تلخی واسه قلب نیمه جونم
توی این ترانه هایی که برای تو می خونم
تو یه شیرینی تلخی توی خاطرات دورم
تو تموم لحظه های دل ساکت و صبورم
تو یه رویای قشنگی توی خواب هر شب من
تو یه آه سینه سوزی توی گرمای تب من
تو یه فریاد بلندی تو سکوت بی کسی هام
تو یه عشقی که بریدی من و از دل بستگی هام
کجایی عزیز من بی تو من یه لحظه خوشی ندارم
کجایی که بی تو من غصه می خورم تلخ روزگارم
تو که رفتی از کنارم غم غریبی اومد سراغم
بیا تا دوباره احساس کنم تو دنیا یکی رو دارم
تو یه شیرینی تلخی واسه قلب نیمه جونم
توی این ترانه هایی که برای تو می خونم
تو یه شیرینی تلخی توی خاطرات دورم
تو تموم لحظه های دل ساکت و صبورم
تو یه رویای قشنگی توی خواب هر شب من
تو یه آه سینه سوزی توی گرمای تب من
تو یه فریاد بلندی تو سکوت بی کسی هام
تو یه عشقی که بریدی من و از دل بستگی هام
کجایی عزیز من بی تو من یه لحظه خوشی ندارم
کجایی که بی تو من غصه می خورم تلخ روزگارم
تو که رفتی از کنارم غم غریبی اومد سراغم
بیا تا دوباره احساس کنم تو دنیا یکی رو دارم

+نوشته شده در 3 / 8 / 1391برچسب:,ساعت12:1 AMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

خبر به دور ترین نقطه ی جهان برســــــــد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد



شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد،به دیگران برسـد



چه میکنی؟اگر که او را خواستی یگ عمر

به راحـتی کســـــــی از راه ناگهان برســــــد،...



رها کنی بروداز دلت جـــــــدا باشـــــــد

به آن که دوست ترش داشته،به آن برسد



رها کنی بروند و دو تا پرنده شــــــــوند

خبــــر به دور ترین نقطه ی جهـان برسـد



گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق!هق!...تو مبادا به گوششان برسد



خدا کند ...نه !نفرین نمی کنم...نکند

به او-که عاشـق او بــــوده ام- زیان برسد



خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خـــــــدا کــــــــند زود آن زمــان برسـد.

+نوشته شده در 2 / 8 / 1391برچسب:,ساعت5:47 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

دلم گرفته
.دلم عجیب گرفته
وهیچ چیز

نه این دقایق خوشبو .که روی شاخه ی نارنج میشود
خاموش.

نه این صداقت حرفی.که درسکوت میان دوبرگ این
گل خوشبوست.

نه.هیچ چیزمراازهجوم خالی اطراف
نمیرهاند
وفکرمیکنم
که این ترنم مرموز تاابد
شنیده خواهدشد"

+نوشته شده در 2 / 8 / 1391برچسب:,ساعت1:17 AMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،

پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن

تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق

چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند

می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت

اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست

احتیاط باید کرد

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت10:5 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

هیشکی نمیدونه...چه داغونه دلم بی اون توو این خونه

هیشکی نمیدونه... یـه دیـوونـه شــدم حـالـم پریشونه


چنـد روزه بــی تــابــم نمیخـوابم مـثـه مـرده توو مردابم

بـــی اون یــه مـجـنـونـم کـه دیـوونـم حـتــی نمیخـونـم


دلـمــو چـه آسـون شـکسـته کـه میگه به من دل نبسته

دل مـــن یــه گـوشـه نشــسته دیـگـه نمیتــونه، بســـه

منـــو اون ارزون فـــروخـتــه بـه یـکی چشماشو دوخته


دل من بدجوری سوخته

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت10:3 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:28 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

آن کلاغي که پريد

از فراز سر ما

و فرو رفت در انديشهء آشفتهء ابري ولگرد

و صدايش همچون نيزهء کوتاهي . پهناي افق را پيمود

خبر ما را با خود خواهد برد به شهر



همه ميدانند

همه ميدانند

که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس

باغ را ديديم

و از آن شاخهء بازيگر دور از دست

سيب را چيديم

همه ميترسند

همه ميترسند ، اما من وتو

به چراغ و آب و آينه پيوستيم

و نترسيديم



سخن از پيوند سست دو نام

و همآغوشي در اوراق کهنهء يک دفتر نيست

سخن از گيسوي خوشبخت منست

با شقايقهاي سوختهء بوسهء تو

و صميميت تن هامان ، در طراري

و درخشيدن عريانمان

مثل فلس ماهي ها در آب

سخن از زندگي نقره اي آوازيست

که سحر گاهان فوارهء کوچک ميخواند



مادر آن جنگل سبزسيال

شبي از خرگوشان وحشي

و در آن درياي مضطرب خونسرد

از صدف هاي پر از مرواريد

و در آن کوه غريب فاتح

از عقابان وان پرسيديم

که چه بايد کرد



همه ميدانند

همه ميدانند

ما به خواب سرد و ساکت سيمرغان ، ره يافته ايم

ما حقيقت را در باغچه پيدا کرديم

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت2:43 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم !
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم !
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم !
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم !
کودکان را دوست دارم
ولی از آئینه می ترسم !
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم !
من می ترسم پس هستم

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت1:23 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

آره نمیشه اسمش رو یه دلگیری گذاشت..
یه هوای سنگین برای نفس کشیدنی که شرم و خستگی و تلخی باهاش اجین شده..
یه سنگینی روی سینه ...از خجالتی ندیده..از سختیه مسیر..از امیدی که تاریکه..
نمیدونم این غروب جمعه چرا باید این همه نفس گیر باشه..
این همه فراتر از دلگیری باشه..
نمیدونم چرا..

+ پ ن: چراش هر چی باشه دوست ندارم مقصرش خودم باشم و افکار ضعیفم...نمیخوام جا بزنم و دست به کمر به امیدی که رفته، به سختی که اومده و به شرمی که سنگینی میکنه فکر کنم..
+ پ ن: تا خدا هست و نفسم یاری میکنه...تا شقایق هست و نفسم یاری میکنه... تا وقتی هستم و نفسم یاری میکنه! نا امید از رحمتش نمیشم...

خدایا شرمنده از این همه ضعف..شرمنده از اینهمه درد شرمنده از این افکار پریشون...
ببخشم و تنهام نذار...

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت12:43 AMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

دیگر از راه دور با حسرت،اسمتان را صدا نخواهم کرد

مثل مادر کنار سجاده،یا رضا یا رضا نخواهم کرد

برو با کفتران خود خوش باش،من بیچاره چون کلاغم که

آسمان سپید مشهدرا،با حضورم"سیا" نخواهم کرد

مادرم گفته التماس دعا،من فقط گفته ام که محتاجم

تو یقیناً شنیده ای چون که من کسی را دعا نخواهم کرد

چقدر سمت طوس پر بزنم؟مگر عقلم کم است در بزنم؟

تو مرا نوکرت نخواهی کرد،پس " منم" با تو تا نخواهم کرد

با تو قهرم شبیه زنبوری که به قندی فروخته گل را

قند نقد است و باغ گل نسیه،نقد را من رها نخواهم کرد

حال که دعبلم نمی خوانی،هر چه آمد خوش است می گویم

دیگر آقا برای ابیاتم قافیه دست و پا نخواهم کرد

آره زیباست بچه ی آهو،من سیاهم معفّنم زشتم

می روم گم شوم از اینجا چون حقتان را ادا نخواهم کرد

بعد از این انقدر صبورم که،بی خیالم که از تو دورم که

و چنان سنگ و بی شعورم که،درد دل با شما نخواهم کرد

+نوشته شده در 1 / 8 / 1391برچسب:,ساعت12:42 AMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |